|
ظهر بود . آروم به طرف اتاق مادرم رفتم . بااحتیاط دستگیره ی در رو پایین آوردم . خواب بود. رفتم بیرون و بدون صدا در رو بستم . رو نوک پا به طرف اتاق خودمون رفتم . در رو باز کردم . خواهرم هم خواب بودن . به طرف کوه لباسهای روی زمین رفتم . پلیور بافتنی سورمه ای و یقه هفتی رو از وسطشون بیرون کشیدم . شال چهارخونه ی قهوه ای رنگی رو هم ازکشو در آوردم . انداختمشون روی شونه ام و از اتاق بیرون اومدم . در رو با آهسته ترین حرکتی که در خودم سراغ داشتم ، بستم . پلیور سورمه ای رو پوشیدم . تا یک وجب بالای زانوهام میرسید ـ قبلا مال برادرم بوده ـ . شال رو روسرم انداختم و از پشت گرهش زدم . به طرف در خونه رفتم . بازش کردم و رفتم بیرون . از راهرو به سرعت گذشتم . در ساختمون رو باز کردم و پشت سرم کوبیدم . همونطور که گفته بود ؛ حتی یک نفر هم تو خیابونها نبود . سپوری که هر روز تو کوچه ها پلاس بود هم نبود . بیست دقیقه طول کشید تا پیاده به ایستگاه اتوبوس توی بزرگراه برسم . اتوبوس خالی بود . دراش باز بودن و سوییچش کف اتوبوس افتاده بود . رفتم تو . خم شدم ، سوییچ رو برداشتم . رو صندلی راننده نشستم . سوییچ رو تو قفلی که به نظر میومد برای همین کار باشه فرو بردم . نگاهی به اطراف انداختم . هیچ ماشینی توی بزرگراه نبود ؛ دقیقا همونطوری که گفته بود . سوییچ رو تو قفل چرخوندم . با اینکه حتی از کاربرد دنده ها خبر نداشتم ،ولی مطمئن بودم که خوب میرونم . اتوبوس صدایی کرد . فرمون رو چرخوندم . راه افتاد . بزرگره در اختیارم بود . سرعتم رو بیشتر کردم . به راحتی فرمون رو اینور و اونور میچرخوندم . مثل اینکه چند سال است که راننده ی اتوبوسم . مدتی بعد به مقصد رسیدم : انقلاب موزه ی هنرهای معاصر. در اتوبوس رو نبسته بودم . موقع رانندگی هم همینطور باز بود . سوییچ رو در آوردم . انداختم کف اتوبوس واز در پریدم بیرون . درموزه باز بود . رفتم تو . توموزه هم کسی نبود . نگاهی به دور و برم انداختم . دیدمش . سرش رو از سوراخی بالای دیوار ( در ارتفاع چهار ـ پنج متری ) بیرون آورده بود . با همان قیافه ی جدی و احمقانه ی همیشگی نگاهم میکرد . مثل من شال چهار خونه ی قهوه ای انداخته بود سرش ولی پشت سرش گره نزده بود . پرهای شال از دو طرف صورتش روی دیوار آویزون بودن. گفتم : از کی اینجایی ؟ جواب نداد. بهش زل زدم از جاش تکون نخورد . روم رو برگردوندم . کمی در امتداد راهرو مارپیچ پایین رفتم . وارد اولین گالری شدم . مثل همیشه که دیدن گالری ها برام غیر منتظره بود ، از دیدن گالری جا خوردم . حدود ده پونزده مجسمه ی قالب گچی از آدم (درست اندازه ی خود آدم ) از پاها از سقف آویزون بودن . با احتیاط از لابه لاشون رد شدم . از گالری اول بیرون اومدم . توی گالریهای دیگه تک و توک کار دیدم . وقتی از راهرو گذشتم تا به آخرین گالری ها سر بزنم ، جا خوردم . چاقوهای گوشت بری خونی از سقف آویزون بودن . کمی جلوتر وقتی چاقوها روی سقف تموم شدن ، با تعداد زیادی دست قالب گچی روبرو شدم . دستها از مچ به بعد بودن . انگار می خواستن چیزی بگیرن . شایددست من ،شاید یک وسیله ، شاید هوا . حالتشان طوری بود که انگار کمک می خواستن یا میخواستن کمک کنن . شاید میخواستن گوشه ای ـ از لباس کسی رو که با آرامش لب دره ای ایستاده رو بگیرن. همه ی انگشتهاشون منقبض بودن .
گالریهای آخر چیزی نداشتن . حالا سر از پایین راهرو مارپیچ در آورده بودم . قبل از شروع نرده های راهرو و در امتداد آنها ، حفاظهای زنجیری وصل کرده بودن . کسی حق نداشت به محوطه ی حوض روغنی وارد بشود. نگاهی به حوض انداختم . منبع مستطیلی به ارتفاع نیم متر از زمین که روغن ( شاید گازوئیل ) داخلش همه چیز اطرافش رو در سطح سیاه و شفاف خودش بازتاب میداد . سرم رو بالا بردم . جا خوردم . به جای قطعات شکیل رنگیی که همیشه با نخ نامرئی بالای حوض آویزون بودن ، یک مجسمه ی قالب گچی از آدم با بدن لَخت و افتاده از طناب سفید و کلفتی که به سقف وصل بود آویزون بود . طناب دور گردنش بسته شده بود . از حوض روغنی دور شدم . به طرف راهرو دستها و چاقوها برگشتم . روبروی دستها ایستادم . یکی از دستها رو با انگشتهای منقبض و کشیده لمس کردم . دست رو محکم گرفتم . مدتی تو همون حالت موندم . دست رو ول کردم و به طرف رهرو مارپیچ رفتم . اینبار بدون تامل بالا رفتم . به جای اولم برگشتم . نگاهم به تابلوهای روی دیوار افتاد . برگشتم نگاهش کردم . هنوز سرش از تو سوراخ بیرون بود و من رو نگاه می کرد . شال چهار خونه ی قهوه ایش داشت از رو شونه هاش میفتاد . برگشتم . روبروی یکی از تابلوها ایستادم . دستی روی شونه ام حس کردم . خواهرم بود : موزه داره تعطیل میشه، بیا بریم . الآن میان بیرونمون می کنن ! نگاهی به اطرافم انداختم . حس کردم چشمها م داره از حدقه بیرون میزنه . خواهرم به طرف در موزه رفت . کمی ایستادم . به نقطه ای خیره شدم . با قدمهای سریع به طرف در رفتم . |
|